.ParsiBlog..jpg" style=" color=#4b0082
>background-color: #E1CDB3">
اما...
معاد, سفر آخرت, سرگذشت ارواح در عالم برزخ
اولین مرحله سفر آخرت مرحله ای است که جان از بدن خارج می شود.
این لحظه سه نام دارد که تنها یک نام آن در بین مردم رواج دارد و شاید دو نام دیگر آنرا تا کنون نشنیده باشیم.
احتضار: ان را احتضار گویند چون مرگ حاضر شده و یا خویشان و کسان و اهل و عیال گرد انسان جمع شده اند و یا فرشتگان مامور قبض روح حضور یافته اند.
نزع: نزع گویند چون ساعت کنده شدن و بیرون آمدن روح و قطع علاقه آن با بدن است.
سوق: سوق گویند چون چنین به نظر می رسد که روح آدمی را می رانند تا از بدن خارج شود.
جالب است که بدانید:
در خبر نقل شده که چون بنده در حال نزع و جان دادن قرار گیرد زبانش بند آید و چهار فرشته بر او داخل شوند.
اولی سلام کرده گوید: من موکل به روزی تو بودم. شرق و غرب زمین را جستجو نمودم از روزی تو لقمه ای پیدا نکردم که نخورده باشی.
سپس فرشته دوم درآمده گوید: سلام بر تو! من به موکل به مایعات و اشامیدنیهای تو از آب و غیر آب بودم و شرق و غرب زمین را گشتم شربت آبی از آن تو نیافتم که نیاشامیده باشی.
آنگاه ملک سوم در آمده و پس از سلام گوید: من مامور نفسهای تو بودم. شرق و غرب زمین را تفحص نموده نفسی از تو که نکشیده باشی پیدا نکردم.
سرانجام فرشته چهارم داخل میشود. سلام کرده می گوید: من موکل به اجل و عمر تو هستم. شرق و غرب زمین را در نوردیدم اجلی برای تو که باقی مانده باشد نیافتم.
آنگاه نویسندگان بزرگوار اعمال درآمده یکی از آنان گوید: من مامور زبان تو هستم. و کتابچه سیاهی را بر او عرضه داشته می گوید: بنگر.
در اینجاست که ترس از خواندن نامه عمل عرق از راست و چپش می ریزد. پس فرشته آن را بر بالش او نهاده می رود و ملک و الموت وارد می شود.
(لئالی الاخبار. ج5. ص3-2)
زمانی که عزراییل به سراغ انسان می آید از شصت پا شروع به گرفتن جان می کند و اخرین چیزی که از محتضر سلب می شود گوش اوست.
لذا رسول اکرم ص فرمود: به مردگان خود کلمه توحید را تلقین کنید.
(اولین مرحله سفر آخرت احتضار است.
از یک دید میشه اینطوری گفت: نگهداری دین و ایمان در طول عمر یک طرف حفظ دین در لحظه احتضار هم یک طرف.
البته حفظ دین در لحظه احتضار بر می گرده به مقدار شناختی که فرد محتضر در طول زندگی خود نسبت به دین و خدای خود پیدا کرده است.
این شخص ممکنه قصاب باشه....
ممکنه بقال باشه....
ممکنه که دانشجوی علوم دینی باشه....
ممکنه که استاد علوم دینی باشه....
مهم شناخته ...
حالا در هر لباسی... در هر مکانی... با هر عنوانی...
در لحظه احتضار مال و اموال در برابر محتضر مجسم می شود.
این تجسم رو از زبان حضرت علی ع بخوانید:
امیر المومنین ع فرمود:
به تحقیق فرزند آدم زمانی که در آخرین روز دنیا و اولین روز اخرت قرار گیرد مال و فرزندان و اعمالش در نظرش مجسم می شود.
به مالش توجه کرده می گوید:
به خدا قسم همانا من نسبت به تو حریص و بخیل بودم. مرا نزد تو چیست؟چه بهره ای می توانم نسبت به تو برم؟
گوید: از من برای خود فقط کفن فراهم کن.
آنگاه به فرزندانش نظر کرده گوید: به خدا قسم من شما را دوست داشتم و از شما حمایت می کردم. نزد شما چه دارم؟ امروز چه سودی برای من دارید و به چه درد من می خورید؟
می گویند: تو را به کنار قبرت می رسانیم و دفنت می نماییم.
انگاه التفاتی به عملش نموده می گوید: به خدا قسم همانا من نسبت به تو زاهد بودم و رغبتی در تو نداشتم و به تحقیق که بر من سنگین بودی. نزد تو چه دارم؟ امروز چگونه به کارم می آیی؟
می گوید: من قرین و همراز تو در قبر و روز حشر می باشم تا آنگاه که من و تو به محضر پروردگارت عرضه شویم.
حضرت فرمودند: اگر آن شخص دوست خدا باشد در آن هنگام شخصی که از همه مردم خوشبوتر و زیباتر است و لباسش از همه فاخرتر نزد او می اید و می گوید: بشارت باد تو را به روح و رحمتی از جانب خدا و ریحان و جنت نعیم و به بهترین جایگاه خوش آمدی.
می گوید: تو کیستی؟
گوید: من کردار نیک تو هستم.
به بهشت کوچ می کند در حالی که غسل دهنده خود را می شناسد و حاملش را قسم می دهد که در بردنش عجله کند...
و اگر محتضر دشمن خدا باشد در لحظه مرگ کسی که از همه خلق خدا زشت رو تر و بد هیات تر و بدبوتر است نزد او می اید و می گوید:
بشارت باد تو را به آب گرم و چشیدن آتش.
و همانا او غسل دهنده اش را می شناسد و حاملین خود را به خدا سوگند می دهد که او را نگه دارند.
سعی کنیم از همین الان حب دنیا را از دل خود بیرون کنیم.
انچه را که دوست داریم هدیه کنیم و وابستگیهای خود را به دنیا و افراد دنیا کم کنیم.
این داستان را بخوانید:
در داستانهای تاریخی آمده است که:
استادی در هنگام احتضار طلبه جوان خود بر بستر او حاضر می شود و بنا به روایاتی که وارد شده کلمه توحید(لا اله الا الله) را به وی تلقین می کرده است. و دائم با مخالفت طلبه مواجه می شده. تا اینکه بالاخره بدون اینکه شهادتین را بگوید جان می دهد. این حالت طلبه برای استاد سوال برانگیز می شود و از خدا می خواهد تا حقیقت امر برای او روشن شود.
شبی در عالم رویا طلبه خود را در خواب می بیند و واقعیت را از وی جویا می شود.
طلبه می گوید: من سینی نقره زیبایی در دنیا داشتم که علاقه وافری نسبت به این سینی در وجود من بود. در لحظه مرگ زمانی که بر سر بالینم امدید و شهادتین را تکرار می کردید شیطان نیز با ان سینی به سراغم امد و می گفت: اگر این کلمات را بگویی این سینی را می شکنم.
و این گونه شد که من در لحظات اخر بدون ایمان از دنیا رفتم.
پس همه چیز به شناخت بستگی دارد نه اینکه حتما طلبه یا استاد علوم دینی باشی تا مطمئنا با ایمان از دنیا بروی.
شناخت... شناخت... شناخت...
اینکه می گوید حب دنیا را از دل خود بیرون کنید شاید به این خاطر است که علاوه بر ان که دل کندن از این دنیا برایمان راحت تر باشد ابزار فشاری برای شیطان در لحظه احتضار فراهم نکرده باشیم.